نان سالهای جنگ
با چه واژگانی قدر و قرب کتاب و عظمت زنان روستای صدخرو سبزوار را بتوان توصیف و تبیین کرد؟ چگونه باید گفت و نوشت تا قدر این کتاب و منزلت این دست از بانوان این سرزمین دانسته شود؟
درباره کتاب شریف «نان سالهای جنگ» نوشتن هم آسان است و هم سخت. آسان از آن جهت که کتاب، روان و دور از پیچیدگی و تفصیل ِ اضافی است و فهمش برای هر دلِ منصف و آزاده ای، ساده و قابل هضم است. داستان این کتاب خط روشنی دارد با نتیجهای معلوم. موضوعش هم آن چنان عجیب و دور از نظر نیست. برای ما که در سپهر انقلاب، معنای حقیقی ِزن را فهمیدیم و درک کردیم و با دمِ مسیحایی امام خمینیِ بزرگ، تفسیری دیگرگونه از زن بودن و مادر بودن یافتیم، کتاب مبین همان معرفت و شناخت ِ ماست!
سخت از آن جهت که چطور و با چه واژگانی قدر و قرب کتاب و عظمت زنان روستای صدخرو سبزوار را بتوان توصیف و تبیین کرد؟ چگونه باید گفت و نوشت تا قدر این کتاب و منزلت این دست از بانوان این سرزمین و حسن سلیقهای که ناشر در انتخاب سوژه داشته است، دانسته شود؟
کتاب نان سالهای جنگ که نمایانگر گوشهای از مجاهدتها و از جان گذشتگیهای زنان فهیم و شریف ما و بیانگر شور و شیدایی مردمان ما در مواجهه با جنگی سخت و جگرخراش است، با شیرینی و اختصار پیش روی مخاطبان مشتاق قرار گرفته است.
این کتاب که در مجموعه «گنج» اولین اثر در موضوع «پشتیبانی جنگ» است، مصاحبه و تحقیقش با «محمد اصغرزاده» بوده و تدوین و نگارشش با «محمود شم آبادی». کتاب مقدمهای کوتاه و خواندنی دارد که پیش از مطالعه صفحات بعدی، خواندنش مفید و لازم است. فصول 14 گانه کتاب عناوینی جذاب و روشن دارند. عباراتی همچون «مشت و خون»، «جنگ و جهاد»، «کلوچههای تنوری»، «شیرین مثل عسل»، «رشته روی طناب»، «خیاط باشی»، «میل، قلاب، کاموا» و...
در صفحات کتاب حتی خاطرات سه خطی یا چهار و پنج خطی هم پیدا میشود. همین اختصار، همین موجزگویی، همین سرعت خوانش صفحات، همین پرهیز از فلسفه بافی و شعارگرایی، همین از زبان شیرین و ساده زنان روستایی روایت کردن و... از محسنات و امتیازات کتاب است. کتاب زور نزده که چیزی را به ما بقبولاند. بلکه آیینهوار آن روزهای ناب و آن صفا و مجاهدتها را در گوشهای دور از این آب و خاک روایت کرده است.
«هیچ وقت به نانهای جبهه دست نمیزدیم، میگفتیم اگر برای خودمان برداریم حلال نیست. دو تا نان هم غنیمت است بفرستیم جبهه ها». «روز نان پختن همه دستی میرساندند. نشد به کسی رو بیندازم و رویم را زمین بزند. حتی آنها که با انقلاب میانهای نداشتند میآمدند پای کار...». «توی حیاط برق داشتیم اما همه جا را روشن نمیکرد. از ماشین شوهرم نور میگرفتیم. یکی دو بار که شبانه نان پختیم آردش از خودمان بود. بیشتر از دستمان نمیآمد. و الا دوست داشتیم برای امام از جانمان بگذریم»
اینها گوشههایی از خاطرات زنان روستای صدخرو سبزوار است. شیرین و خواندنی. پر از تصاویر خوشایند و خواستنی. شرافت، نجابت، بی توقعی، سختکوشی، زمان شناسیِ زنهای روستایی تابلو و نموداری است از علو و عظمت زنِ مسلمان و انقلابی. قربان خدا بروم با این بندگان نمونه و بی ادعایش.البته نقش شوهران شریف این زنهای مجاهد را هم در لایه زیرین این خاطرات به خوبی میتوان ملاحظه کرد.
کتاب خنده دارد و گریه. عبرت دارد و سرمشق و یکی از بهترین کتابهاست برای معرفی مادران این سرزمین. در دنیای عجیب و پیچیده و پر از قیل و قال امروزی، که تمدن رو به زوال غربی، زن را به حضیض ابتذال و عفونت کشانده و با هیمنه رسانهای خود به آن ضریب میدهد و چشم و دلها را پُر از مرض و سیاهی میکند و ذهنها را بیمار و مشوش و.. ما چرا امثال این کتاب را سرِ دست نگیریم و به دنیا نشانش ندهیم؟ چرا ما به این کتابِ کم حجم اما پُراعتبار فخر و مباهات نکنیم؟