«ظاهرش این است که داری یک گردنبند به مردم لبنان هدیه میکنی، اما درواقع داری گردن دشمن را میشکنی. در ظاهر دستبند میدهی، اما درحقیقت داری دستی میگیری. ظاهرش این است که یک گوشواره میدهی اما درواقع داری کاری میکنی که حرامی نیاید گوشواره از گوش دخترکی باز کند...اینها را حاج «حسین یکتا» در تمجید از «همدلی طلایی» بانوان با مردم لبنان و جبهه مقاومت میگوید.
«هنوز مونده که به حال و هوای دوران دفاع مقدس برسید»... در بحبوحه کرونا که اقشار مختلف مردم بسیج شده بودند برای جهاد مواسات و پویشهای تهیه بستههای معیشتی برای خانوادههای آسیبدیده از رکود اقتصادی، بخشش کرایه خانه و مغازه و امثالهم در سراسر کشور فراگیر شده بود، تا میخواستیم از همدلی مردم و همت و دغدغهمندیشان نسبت به همنوعان تعریف و تمجید کنیم، مادربزرگ میگفت: «هنوز مونده که به حال و هوای دوران دفاع مقدس برسید؛ به روزهایی که زنها برای کمک به جبهه، النگو از دست و گوشواره از گوش باز میکردند»...
*کارگروه «امهات القدس» در تشکل مردمی «نهضت مادری»، یکی از محافل مادرانه بود که برای جمع آوری پول و طلا برای مردم غزه پیشقدم شد
گذشت تا نیمه دوم سال 1402 و روزی که طوفان به پا شد از غیرت شیربچههای سرزمین زیتون. درست از وقتی که دور جدید حملات وحشیانه اسرائیل در غزه به تلافی شکست در عملیات طوفان الأقصی شروع شد، انگار شیپور آن ماموریت موعود هم برای مردم ایران به صدا درآمد. هرچه آتش جنایات رژیم کودککش تندتر شد، عطش ایرانیها هم برای کمک به مردم محاصرهشده غزه بیشتر شد.
باز شدن راه ارسال کمکهای نقدی به غزه، همان روزنه امیدی بود که همه دنبالش بودند. از همان موقع، هنگامه امتحان برای مردم ایران مهیا شد و در این میان، پرچم افتخار در دستان زنان غیرتمند ایران قرار گرفت؛ همان شیرزنانی که با الگو گرفتن از مادران خود در ایام دفاع مقدس، از طلاهای روز مبادایشان برای کمک به مادران داغدار غزه گذشتند و نام خود را در لشکر زنان مجاهد جبهه مقاومت ثبت کردند.
حالا این روزها که آتش جنگافروزی صهیونیستها، دامن مردم لبنان را گرفته و حکم به آوارگی مردمان سرزمین سروهای بالابلند داده، دور جدیدی از حماسهآفرینی زنان همیشه در صحنه ایران شروع شده. آیین «همدلی طلایی» که به همت چند تشکل مادرانه و با حمایت و همراهی جمعیت بینالمللی امام رضاییها برای اهدای طلا به مردم لبنان برگزار شد، فقط گوشهای از نقشآفرینی الهامبخش زنان ایرانی در میدان کمکرسانی به جبهه مقاومت بود. با ما در حال خوب این همایش طلایی که در لبیک به حکم فرمانده برپا شده بود، شریک باشید.
جلوی اسم مادران غیرتهرانی، غایبی نزنید...
در بدو ورود به فاطمیه بزرگ تهران، اول باید چند ثانیهای مکث کنی تا چشمهایت به جنب و جوشی که در هر گوشه برپاست، عادت کند. اولین میزبانانی که به مهمانان تازهوارد خوشامد میگویند، فعالان بازارچه مقاومت هستند؛ همان خانمهای جوانی که هر کدام در میزهای مستقل با ارائه محصولات متنوع از پوشاک و خوراکی گرفته تا لوازم تحریر و کیفهای مجلسی دستدوز زنان بشاگردی، بهانه مشارکت در کمکرسانی به مردم لبنان را برای بانوان مهمان فراهم کردهاند.
در ضلع دیگر فاطمیه، طومار بلندی خودنمایی میکند که امتدادش تا طبقه دوم فاطمیه کشیده شده! طوماری با موضوع محکومیت جنایات رژیم صهیونیستی و حمایت از مردم غزه و لبنان که بانوان حاضر در مراسم، داوطلبانه امضایش میکنند. اما در صدر مجلس که با تابلوی تزیینشده با نماد پرچم لبنان و طلاهای اهدایی، جلوه خاصی پیدا کرده، جمعیت زیادی از مادران منتظر شروع برنامه رسمی هستند.
«گرچه حاضران این مراسم، مادران تهرانی هستند اما باید از همت و دغدغهمندی مادران سراسر ایران در شکلگیری این همدلی طلایی قدردانی کنیم.» این صدای مسئول تشکل مردمی «نهضت مادری»، یکی از بانیان برگزاری مراسم امروز است که توجه حاضران را به سمت جایگاه رسمی برنامه میکشاند.
«فاطمه خسروی» مکثی میکند و لبخندبرلب، شاهد میآورد برای حرفش: «تماسهای متعددی از مادران شهرهای دیگر داشتیم که دلشان میخواست در این مراسم شرکت کنند اما امکانش نبود. برای مثال، مادری از بندرعباس تماس گرفت و گفت معادل 2 میلیارد تومان طلا از خانمهای همشهریاش برای کمک به لبنان جمع کرده. یا خانمی از یزد تماس گرفت و گفت مادران یزدی، حجم بسیار زیادی طلا به مادران لبنانی هدیه کردهاند.»
گل طلایی مادران در دقایق حساس نبرد حق و باطل
نوبت به سخنرانی حاج «حسین یکتا» که میرسد، همه در فاطمیه بزرگ تهران سراپا گوش میشوند. چهره آشنای عرصه فعالیتهای جهادی، مطلع صحبتهایش را اختصاص میدهد به تمجید از اهداکنندگان پول و طلا به جبهه مقاومت و میگوید: «در پزشکی، وقتی هست که به آن وقت طلایی میگویند؛ همان دقایقی که حیات و ممات بیمار به آن بستگی دارد و پزشک باید بیمار را احیا کند. در فوتبال هم، چیزی هست به نام گل طلایی؛ همان گلی که اگر بزنی، بازی با پیروزی تیم شما تمام میشود. آدمها هم در زندگیشان، یک وقتهای طلایی دارند که دیگر تکرار نمیشود.
به اعتقاد من، شما هم که امروز به اینجا آمدهاید تا پول و طلایتان را به رزمندگان خط مقدم جبهه مقاومت تقدیم کنید، در یک وقت طلایی، یک کار طلایی انجام دادهاید.»
فقط گردنبند نمیدهی، داری گردن دشمن را میشکنی
«مادری را دیدم که میگفت: امروز طلایم را آوردهام. اگر آقا امر کنند، فردا بچههایم را میفرستم جبهه جنگ... مادری را دیدم که یک عمر مراقبت کرده بود چشم نامحرم به طلا و جواهراتش نیفتد اما امروز به کوری چشم دشمن، طلاهایش را آورده بود که به رخ همه بکشد...»
حاج حسین که سیر نمیشود از مرور مصادیق زیبای جهاد طلایی مادران در مراسم امروز، مکثی میکند و انگار بخواهد پرده را از مقابل چشم سربازان گمنام جبهه مقاومت کنار بزند، خطاب به بانوان حاضر در مراسم میگوید: «ظاهرش این است که شما داری یک گردنبند به مردم لبنان هدیه میکنی، اما درواقع داری گردن دشمن را میشکنی. ظاهرش این است که داری دستبند میدهی، اما واقعش این است که داری دستی میگیری. ظاهرش این است که داری یک گوشواره میدهی اما درواقع داری کاری میکنی که حرامی نیاید گوشواره از گوش دخترکی باز کند... حالا با این تفاصیل، آیا انسان دلش میآید در این همدلی بدون مرز مشارکت نکند؟»
شما با یک کلاف نخ، آمدید برای خرید یوسف...
«شما امروز کار کمی نکردید. با یک کلاف نخ آمدید یوسف بخرید... امروز هر حرکتی برای اطاعت از فرمان رهبری در حمایت از مردم لبنان و جبهه مقاومت، تیری است به قلب دشمن. منِ جبههدیده، شاهد بودم آن طلاهای اهدایی بانوان پشت جبهه، آن قلکهای اهدایی بچه مدرسهایها و آن نانهایی که مادران پخته بودند، چطور به رزمندگان خط مقدم روحیه میداد. امروز هم شما با این پول و طلایی که اهدا میکنید، دارید به رزمندگان خط مقدم جبهه مقاومت روحیه میدهید...»
مرد سرد و گرم چشیده عرصه مقاومت و جهاد در پایان صحبتهایش، سؤال نپرسیده بانوان حاضر در مراسم را پاسخ میدهد و از سرنوشت هدایای طلایی آنها اینطور میگوید: «تمام پولها و طلاهایی که امروز اهدا میشود، در شهر بیروت صرف تهیه بستههای معیشتی شده و در اردوگاههای آوارگان، میان خانوادههای جنگزده لبنانی توزیع خواهد شد.»
نه فقط به مردم لبنان بلکه به خودمان هم کمک میکنیم
قلب این مراسم اما در قسمت محراب فاطمیه میتپد؛ همانجایی که غوغایی به پا شده از حضور بانوان داوطلب اهدای طلا. در آن ازدحام، پشت آخرین نفر میایستم و میپرسم: فکر میکردید روزی برای اهدای پول یا طلا، در صف بایستید؟ دختر جوان، به سمتم برمیگردد و با خنده میگوید: «نه واقعا...» «پروانه صفیزاده» همراه مادرش برای اهدای طلا به این آیین همدلی آمده چون هنوز به انسانیت اعتقاد دارد: «وقتی آنهمه ظلم و جنایت را در حق مردم مسلمان غزه و لبنان میدیدیم، نمیتوانستیم ساکت و بیتفاوت بنشینیم. حتی اگر مسلمان هم نبودند، به رسم انسانیت، نمیتوانستیم سکوت کنیم. بنابراین امروز به اینجا آمدیم تا با این کمکهای ناچیز، به مردم لبنان بگوییم در کنارشان هستیم و تنهایشان نمیگذاریم.»
پروانه قبل از اینکه سر صف خاص امروز برگردد، یک تکمله هم به حرفهایش میزند: «البته تصور نکنیم با این پول و طلاها فقط داریم به مردم لبنان و غزه کمک میکنیم! ما اگر امروز از این مظلومان در مقابل جنایتهای اسرائیل دفاع نکنیم، ممکن است دامنه جنایات رژیم صهیونیستی به داخل مرزهای خودمان هم کشیده شود. بنابراین ما درواقع داریم به خودمان هم کمک میکنیم.»
اجازه بدهند، آشپز اردوگاه آوارگان لبنانی میشوم
«این تکه طلا که امروز اهدا کردم، ذرهای است در مقابل فداکاریهایی که مردم غزه و لبنان به خرج میدهند. آنها واقعا در راه خدا دارند ایثار میکنند و از جانشان میگذرند. برای ادای دین به این مردم صبور است که تلاش میکنم به طور مستمر به جبهه مقاومت کمک کنم. چند روز قبل هم مقداری طلا اهدا کرده بودم. اما... اما این کارها، دل ما را آرام نمیکند و دوست داریم کارهای موثرتری انجام دهیم. مثلا من، دستپخت خیلی خوبی دارم. دیروز به همسرم میگفتم پیگیری کن برویم لبنان تا من در آشپزخانه اردوگاه آوارگان، به مردم جنگزده خدمت کنم و برایشان غذا بپزم.»
برای «اعظم تقیزاده» 60 ساله که هنوز با خاطرات روزهای حماسی دهه 60 زندگی میکند، برنامه امروز، یادآور جهاد دختران و زنان در فعالیتهای پشت جبهه است. آن موقع هم، زنان و دختران، دلمشغولیهای مهمتری از پول و طلا و تجملات زندگی داشتند: «در دوران دفاع مقدس، من یک دختر 16 ساله بودم. خوب یادم است با خانمهای مسجد، میوه و شیرینی و اقلام فرهنگی آماده میکردیم و میرفتیم بیمارستان برای عیادت مجروحان جنگ. با این کار، هم آن رزمندهها خوشحال میشدند و روحیه میگرفتند، هم خودمان به نشاط و رشد میرسیدیم.
جنگ، اتفاق خوبی نیست اما نمیدانم چه سری است، وقتی پای جنگ در راه خدا به میان میآید، انسانها همدل میشوند و در مسیر کمک به همدیگر، رشد و تکامل پیدا میکنند.»
من فقط همین یک گوشواره را داشتم...
همانطور که در بین جمعیت چشم میگردانم، حرکات یک خانم جلوی میز اهدای طلا توجهم را جلب میکند. دقت که میکنم، زیر چادر دارد گوشوارههایش را از گوش باز میکند. نزدیک میروم و میگویم: شما امروز باعث شدید یکی از شنیدههای من از دوران دفاع مقدس، رنگ واقعیت به خود بگیرد. لبخند میزند و میگوید: «من کاری جز اطاعت از فرمان آقا نکردم. امر آقا را باید روی چشممان بگذاریم. راستش را بخواهید، من فقط همین یک تکه طلا را داشتم...» هیجانم فروکش میکند. میگویم: آخه چرا؟ مگه این طلا، پسانداز روز مبادای شما نبود...؟ خانم «شهبازیفرد» نمیگذارد جملهام را کامل کنم و میگوید: «در مقابل فداکاری رزمندگان حزبالله که در خط مقدم جبهه مقاومت دارند جهاد میکنند و ضامن امنیت همه ما هستند، این قطعه طلا، خیلی کوچک و ناقابل است.»
میگویم: فکر میکنید اگر به گوش مادران لبنانی برسد که مادران ایرانی برای حمایت از آنها، اینطور صف کشیدند که طلاهایشان را اهدا کنند، چه حسی پیدا میکنند؟ چشمهایش برق میزند و میگوید: «حتما قوت قلب میگیرند و محکمتر جلوی ظلم دشمن متجاوز میایستند. دلشان گرم میشود که تنها نیستند و ما همیشه پشتشان هستیم.»
همدلی «نقرهای»! به سبک نوه و مادربزرگ
وسط همهمه مادران پیشکسوت و جوانِ داوطلبِ اهدای پول و طلا، یک پسربچه تپلی که تقلا میکند راهی به سمت میز اهدای طلا پیدا کند، نگاهم را به سمت خودش میکشد. آرام روی شانهاش میزنم و همینکه برمیگردد، میپرسم: واسه چی اینجا وایسادی؟ بیمعطلی در جواب میگوید: «اومدم انگشتر نقرهم رو به بچههای لبنانی هدیه بدم...»
«سبحان حبیبیفر» منتظر سؤال بعدی نمیماند. درِ جعبهای که در دست دارد را باز میکند و میگوید: «این انگشتر، سوغاتی مشهده. یک ماه قبل، مادربزرگم بهم هدیه داد.» میگویم: معلومه خیلی برات عزیزه. پس چرا امروز آوردی اهداش کنی؟ پسرک 7 ساله، با چشمهای سیاهش نگاهم میکند و میگوید: «آخه بچههای لبنانی، بیشتر بهش نیاز دارن. ما مدرسه میریم اما اونا نمیتونن چون اسرائیل با بمب، خونهها و مدرسهشون رو خراب کرده. دوست دارم با این انگشتر، کمک کنم هم مدرسهشون زودتر درست بشه، هم بتونن غذا بخورن.»
حس مادربزرگ سبحان را که با لذت وصفنشدنی محو تماشای نوهاش شده، جویا میشوم و او لبخندبرلب میگوید: «واقعا از خوشحالی، در پوست خودم نمیگنجم که سبحان چنین تصمیمی گرفته.» «فرشته فیروززاده» مکثی میکند و اینطور ادامه میدهد: «وقتی این انگشتر را برایش از مشهد سوغات آوردم، برای اینکه مراقب باشد و گمش نکند، تاکید کردم که نقره است و پول زیادی بابت خریدش دادهام. این در ذهن سبحان مانده بود و وقتی فهمید چنین برنامهای برگزار میشود، گفت او هم میخواهد انگشتر ارزشمندش را به بچههای لبنان اهدا کند.
بینهایت خوشحالم که این روحیه به نوهام منتقل شده و آرزو میکنم هرچه زودتر پوزه این گرگ درنده، به خاک مالیده شود و مظلومان فلسطین و لبنان، آزاد و پیروز شوند.»
طلای 150 میلیونی، هدیه «مادرشوهر» به مادران لبنانی!
برخلاف ازدحام و هیاهوی این طرف میز اهدای طلای، آن طرف پیشخوان، حال و هوای دیگری حاکم است؛ سکوت و مراقبت و آرامش. متصدیان دریافت طلا که کار حساسی دارند، ابتدا طلای اهدایی را با دقت وزن میکنند. بعد، از اهداکننده درخواست میکنند با دستخط خودش و با ذکر وزن مشخصشده، اهدای آن قطعه طلا را به صورت مکتوب، ثبت و زیرش را امضا کند. و در آخر، قطعه طلا که وارد محفظه شیشهای گوشه میز میشود، یک رسید رسمی با مهر جمعیت بینالمللی امام رضاییها تحویل اهداکننده میدهند.
برگه رسید که تحویل خانم میانسال میشود، سرک میکشم و میپرسم: نوشته 32.480 گرم طلا. یعنی به ریال، ارزش طلای اهدایی شما چقدر است؟ ابروهایش را بالا میاندازد میگوید: «الان را نمیدانم اما اول مهر، حدود 150میلیون تومان دادم و این گوشواره و گردنبند را برای عروسی پسرم خریدم!»...
مبهوت نگاهش میکنم. یک مادر، 150میلیون تومان - یعنی تمام پساندازش برای اتفاقی که تمام عمر منتظرش بوده - را به مردم لبنان اهدا کرده. از چرایی این ازخودگذشتگی بزرگ که میپرسم، «رضوان مسعودی» 57 ساله لبخندبرلب میگوید: «ما که نمیتوانیم فقط به خوشحالی فرزندان خودمان اهمیت بدهیم. همه شیعیان و مسلمانان دنیا، پارههای تن ما هستند. مخصوصا وقتی رهبر عزیزمان میفرمایند الان لازم است همه با هر امکاناتی که دارند به لبنان و جبهه مقاومت کمک کنند، من چطور میتوانم فقط به فرزند خودم فکر کنم؟ اینطور بود که هرچه داشتم، آوردم و اهدا کردم. با این آرزو و دعا که انشاءالله جوانان لبنان هم مثل جوانان ما در سلامت و امنیت زندگی کنند.»
از سقز و مریوان تا غزه و لبنان
حاج خانم مسعودی، از آن کهنهسربازان جبهه حق است که بعد از عمری خدمت، هنوز در وجودشان نشاط رزمندگان جوان را حس میکنند: «زمان جنگ، 19 ساله بودم و یک دختر 3 ماهه داشتم. همسرم که برای جنگ به جبهه غرب رفت، ما هم همراهش رفتیم و حدود 7 سال در شهرهای سقز، بانه و مریوان زندگی کردیم. الان، حس من به جبهه مقاومت در غزه و لبنان، همان حسی است که به جبهههای خودمان داشتم...»
تا میگویم: اما بعضیها میگویند غزه و لبنان، ربطی به ما ندارد، حاج خانم حرفم را قطع میکند و میگوید: «پیامبر اکرم(ص) فرمودند: هرکس روزش را شروع کند و به فکر کمک به مسلمانان نباشد، اصلا مسلمان نیست... یعنی مسلمان بودن، خیلی مهمتر است از ایرانی بودن یا عراقی بودن یا لبنانی و فلسطینی بودن. مسلمانی و اساساً انسان بودن، مرز نمیشناسد.»
با اجازه مامان و بابا، منم میخوام طلا اهدا کنم
محو تماشای شور و شوق خانمها در اطراف میز اهدای طلا شدهام که مجری مراسم، خبر از یک اتفاق ویژه میدهد؛ از اضافه شدن دقیقه نودی یک اهداکننده که تا همین چند دقیقه قبل، هیچ برنامهای برای این کار نداشته و با دیدن حال و هوای بانوان داوطلب، مشتاق شده طلایش را به مردم لبنان اهدا کند! همه کنجکاوانه به سمت جایگاه برمیگردند. «ملیکا حجتی» 12 ساله، عضو گروه سرود «نسل فاطمی» که در جایگاه قرار میگیرد، صورت همه حاضران، یکپارچه لبخند میشود و بیاختیار شروع به تشویق او میکنند.
تا ملیکا از جایگاه پایین میآید، سراغش میروم. میپرسم: چی شد تصمیم گرفتی گوشوارههات رو اهدا کنی؟ و دختر محجوب کلاس ششمی در جواب میگوید: «امروز که برای اجرای سرود به اینجا اومدیم، دیدم خانمها دارن طلاهاشون رو به مردم لبنان اهدا میکنن. من هم یاد دخترهای غزه و لبنان افتادم و تصمیم گرفتم گوشوارههام رو بهشون هدیه بدم. دلم میخواد اون بچهها بدونن ما به فکرشون هستیم و دلشون شاد بشه.»
*(گروه سرود «نسل فاطمی»)
مربی گروه سرود نسل فاطمی که ماجرای اهدای طلای ملیکا را مدیریت کرده، در این باره میگوید: «منتظر نوبت اجرایمان بودیم که ملیکا آمد و گفت: منم میخوام گوشوارههام رو به بچههای غزه و لبنان اهدا کنم. من و همکارم با او صحبت کردیم و گفتیم: عجله نکن. انشاءالله توی یک فرصت مناسبتر که مامان و بابا هم حضور داشته باشن، این کار رو انجام بده. اما وقتی ملیکا شروع به گریه کرد، ناچار با پدر و مادرش تماس گرفتیم و موضوع را مطرح کردیم. والدین ملیکا هم حسابی از تصمیم او استقبال کردند و گفتند: طلای خودش است. اگر دوست دارد، میتواند اهدایش کند. و ملیکا گوشوارههایی که تنها طلایش بودند را همینجا از گوشش باز کرد...»
خانم «محمدی» لبخندبرلب در ادامه میگوید: «کار ملیکا نشان داد عشق و علاقه به محور مقاومت، در جامعه ایران از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. هدف نهایی این برنامهها و پویشها هم، همین است؛ پرورش یک نسل فاطمی و حیدری که مثل دوران دفاع مقدس، همراه بزرگترها در دفاع از دین و میهن مشارکت کند.»
وقتی ساندیسخورها، داوطلب اهدای طلا میشوند!
«به ما میگفتند ساندیسخور و تهمت میزدند برای اینکه منفعت مالی نصیبمان میشود، در راهپیماییها و محافل انقلابی و مذهبی شرکت میکنیم اما خدا را شکر چنین موقعیتی فراهم شد که یک بار دیگر به همه نشان دهیم ما برای اینکه تمام داراییمان را در راه خدا اهدا کنیم، به میدان میآییم. امروز آمدهایم اول از مالمان دل بکنیم و این، مقدمهای باشد برای اینکه انشاءالله جانمان را در راه خدا تقدیم کنیم.»
با رونمایی «فاطمه درزی» 52 ساله از 3 قطعه طلای اهداییاش، دختر و پسر جوانی که نزدیکش ایستادهاند، نمیتوانند جلوی ابراز احساساتشان را بگیرند. حاج خانم اما برگ برنده را وقتی رو میکند که با اشاره به انگشتر داخل جعبه میگوید: «این انگشتر نامزدی منه. سال 70 از همسرم هدیه گرفتم؛ درست 33سال قبل...»
این حد از ایثار، یعنی گذشتن از عزیزترین خاطرهها، نه برای من و نه برای جوانکهای کنار حاج خانم درزی قابل درک نیست. او اما استدلال قانعکنندهای برای این حرکت دلیاش دارد: «تا از عزیزترین اموالت نگذری که نمیتوانی آماده شهادت در راه خدا شوی. از این گذشته، ما الان در راحتی و امنیت زندگی میکنیم. سقف بالای سرمان است و آب و غذا و لباس داریم. اما یک میلیون نفر از مردم لبنان در اثر حملات وحشیانه اسرائیل، آواره شدهاند و تمام دار و ندارشان را از دست دادهاند. حالا این طلاها، به کار من میآید یا آنها؟
همه اینها باعث شد من این طلاها را به عشق امام زمان(عج) و رهبرمان برای اهدا بیاورم. با فرمانی که آقا دادند، معلوم شد جهاد در راه خدا فقط جبهه رفتن نیست. الان، گذشتن از مال و دارایی هم، مصداق جهاد است.»
جا نمانید؛ امروز، روز سرمایهگذاری است!
آرامآرام نور فضای داخلی فاطمیه کم میشود و این به معنای پایان فرصت 3ساعته آیین همدلی طلایی است. با این حال، هنوز جلوی میز اهدای طلا، شلوغ است. کنار خانم جوانی میایستم و میگویم: الحق که اینجا صف خاصی است؛ همه صفها برای این است که چیزی بگیریم اما این صف تمامنشدنی برای این است که چیزی بدهیم.
مامان «علیطاها، فاطمه زهرا و علیرضا» که با خواباندن فرزند کوچکترش و سپردن فرزند وسطیاش به یکی از دوستان، حالا در پایان برنامه فرصت پیدا کرده برای اهدای طلایش در صف قرار بگیرد، با خنده شیرینی میگوید: «بله. البته به شرطی که دوستان، نوبت را مراعات کنند!» و بعد اینطور ادامه میدهد: «ما واقعا اینجا مفهوم «فاستبقوا الخیرات» را به چشم دیدیم. خانمها امروز برای اینکه پول و طلایشان را اهدا کنند، از هم سبقت میگرفتند. انگار همه منتظر چنین فرصتی بودند که بتوانند به فرمان آقا در لزوم حمایت از مردم لبنان و جبهه مقاومت، لبیک بگویند.»
مادر جوان مکثی میکند و در ادامه میگوید: «پارسال، هدیه همسرم برای چند مناسبت را روی درآمد خودم گذاشتم و یک قطعه طلا خریدم. اما بعد از اتفاقات اخیر، تصمیم گرفتم همین طلا را که قرار بود سرمایهمان برای سالهای بعد باشد، به جبهه مقاومت اهدا کنم. چرا؟ چون امروز، روز سرمایهگذاری است! میدانید، همه ما که برای اهدای پساندازهای روز مبادایمان به اینجا آمدیم، یک عمر دم از انتظار برای ظهور زدهایم. امروز میخواستیم با این کار، یک قدم عملی در این مسیر برداریم. حالا همه دلخوشیمان این است که اگر قابل باشیم، مدال افتخاری از آقا امام زمان(عج) دریافت کنیم»...