سیستم مدیریت پورتال پایگاه خبری فرایش

شناسه خبر: 1991
تاریخ انتشار: 1399/7/5 11:30:11

رمضانعلی کاوسی نویسنده و جانباز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس و مؤلف ۵ عنوان کتاب در این حوزه است. در سال ۱۳۶۱ در عملیات محرم بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه نخاع گردن دچار ضایعه نخاعی و ویلچر‌نشین می‌شود.

جانبازی که با قلم زدن مرهم زخم‌های همسنگرانش شد

 هفته دفاع مقدس یادآور رشادت‌ها و جانفشانی‌های مردم همیشه در صحنه ایران اسلامی است که در ۴۰ سال پیش، برای حفاظت از مرز و بوم کشور با تأسی از سید و سالار شهیدان و فرهنگ عاشورایی حماسه آفریدند. در این مجموعه تابناک، درخشنده‌ترین و نفیس‌ترین نگین گرانبها یاد و خاطره شهیدان است. آن‌ها جوانان و جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفه‌ بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هر ملتی که چنین دلاوران آگاه و شجاعی را در دامان خود پرورده باشد حق دارد به آنان ببالد و آنان را الگوی تربیت جوانان خود در همه دوران‌ها بداند.

بسیاری از نیروهای حاضر در جبهه‌ها جوانان بودند. جوانان در قالب نیروهای بسیج حضوری چشم‌گیر در دفاع مقدس داشته‌اند. این جوانان از سر کلاس درس و دانشگاه یا کارخانه و مزرعه و اداره برای دفاع از آرمان و سرزمین خود به جبهه‌ها آمده بودند. جوانان ایران اسلامی با خلق رشادت‌های فراوان نشان دادند که بهترین جوانان جهانند. الگوی این جوانان، جوانان کربلا بود. ملتی که چنین جوانانی دارد به جاست که بر خود ببالد و به داشتن چنین جوانانی افتخار کند.

جانبازان برگ زرینی از تاریخ دفاع مقدس و از یادگاران بس ارزشمند دوران توپ، تانک، خون و ایثار و شهادت هستند، امروز جانبازانی در جامعه هستند که قطع نخاع بوده و یا چشم، دست و دیگر اعضای بدنشان را از دست داده و بر روی تخت آرمیده‌اند، آزادی و پیشرفت امروز را مدیون ایثارگری‌های جوانانی هستیم که در دوران انقلاب و بعد از آن از تمام هستی زندگی‌شان گذشتند و رفتند تا ایران همواره سربلند و سرافراز باشد.

جانباز ۷۰ درصدی که در جبهه فرهنگی قلم می‌زند

رمضانعلی کاوسی نویسنده و جانباز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس و مؤلف ۵ عنوان کتاب در این حوزه است. در سال ۱۳۶۱ زمانی که دانشجوی تربیت معلم بود در عملیات محرم شرکت می‌کند و بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه نخاع گردن دچار ضایعه نخاعی و ویلچر‌نشین می‌شود. ویلچرنشینی او را از پای نینداخت. توکل بر خداوند و اراده قوی از وی یک نویسنده‌ای ساخت که در جبهه فرهنگی قلم می‌زند.

رمضانعلی کاوسی : با اشاره به این‌که چه شد که به جبهه رفت، می‌گوید: من در شهریور سال ۱۳۶۱ وقتی دانشجوی تربیت معلم بودم به عنوان یک رزمنده بسیجی داوطلب به جبهه رفتم. پدر و مادرم (خدا رحمتشان کند) هیچ کدام با رفتن من موافق نبودند، آن زمان ارائه رضایت‌نامه برای جبهه رفتن الزامی بود. مجبور شدم امضای آن دو بزرگوار را جعل کنم و راهی جبهه شوم.

استقرار در گردان یازهرا (س) برای اجرای مرحله دوم عملیات محرم

این جانباز دفاع مقدس در ادامه از اعزام به جبهه برای ما گفت: حدود ۵۰ روز در شهرک دارخوین و پادگان دوکوهه پشت خط بودیم. کار اصلی ما در عملیات محرم شروع شد که رزمندگان شهرضا در این عملیات با دو گردان به نام‌های یامهدی (ع) و یازهرا (س) حضور داشتند. من و تعدادی از رزمنده‌ها در گردان یازهرا (س) مستقر و در مرحله دوم عملیات وارد عمل شدیم. در ادامه پیشروی به محل اصلی درگیری رسیدیم. تیربارهای دشمن وجب به وجب منطقه را با گلوله‌های رسام شخم می‌زد. به خاطر حجم شدید آتش دشمن، از داخل کانال عبور می‌کردیم.

بوی خون به مشامم رسید؛ مشخص بود که از یک ناحیه خاص مجروح شدم

وی به اینجا که می‌رسد کمی سکوت می‌کند، خاطرات آن شب برایش زنده می‌شود که چگونه در آن عملیات مجروح می‌شود، می‌گوید در ادامه پیشروی ناگهان صدای انفجار مهیبی شنیدم. سَرم سوت کشید. احساس کردم چند متر به هوا پرتاب شدم. همزمان احساس برق‌گرفتگی کردم. با صورت، کفِ کانال فرو افتادم. دیگر نتوانستم تکان بخورم. بوی خون تازه به مشامم خورد. تلاشم برای حرکت‌کردن بی‌فایده بود. دو نفر از رزمندگان بالای سرم آمدند، چون در اوج حمله و پیشروی بودند، نتوانستند به من رسیدگی کنند. گلوله‌های آرپی‌جی را از داخل کوله‌پشتی‌ام برداشتند و رفتند؛ طرفِ راست صورتم روی خاک قرار گرفته بود. به‌سختی نفس می‌کشیدم. زمان خیلی دیر می‌گذشت. از فاصله دورتری صدای انفجار می‌شنیدم، ساعت حدود چهار یا پنج صبح و هوا سرد شده بود. خستگی و سستی را حس می‌کردم. بر اثر سردی هوا، کم‌کم بینی‌ام گرفت. دیگر نمی‌توانستم از راه بینی نفس بکشم. باز هم اراده کردم به‌نحوی سرم را تکان بدهم؛ اما نشد. فقط می‌توانستم با دهان نفس بکشم. کار پُر‌زحمتی بود. گاهی، از دور صدای انفجار و از نزدیک صدای آه و ناله مجروحی را می‌شنیدم. حدود نیم ساعت گذشت. هوا کم‌کم روشن می‌شد. صدای چند نفر را شنیدم که به من نزدیک می‌شدند. خوشحال شدم؛ اما خوشحالی‌ام چند لحظه‌ بیشتر طول نکشید. وقتی کاملاً نزدیک شدند، متوجه شدم عربی حرف می‌زنند. به این نتیجه رسیدم که بچه‌های ما، موقع پیشروی، سنگرهای دشمن را خوب پاکسازی نکرده‌اند. حدس زدم عراقی‌ها، با آرام‌تر شدن منطقه، تصمیم گرفته‌اند خودشان را به نیروهای خودی برسانند. چون پهنای کانال کم بود، پاهایشان را روی من گذاشتند و عبور کردند. پوتین سنگین یکی از آن‌ها به پشت سرم خورد. چشم راست و صورتم توی خاک‌ها فرورفت. نفس‌‌کشیدن برایم مشکل‌تر شد.

با مجروحیت شدید نمازش را با تکان دادن لب می‌خواند تا مبادا قضا نشود

کاوسی از دردهای مجروحیتش برایم گفت که چگونه با درد و خونریزی شب را صبح می‌کند و از در میان درد و خون و آتش دشمن نگران است که مبادا نمازش قضا شود، بالاخره هوا روشن می‌شود و می‌گوید، با احتیاط و بی‌آنکه لب‌ها و زبانم را زیاد حرکت بدهم و بی‌‌آنکه بدانم قبله از کدام سمت است، نمازم را بی‌وضو و بدون تیمم خواندم. حدود ساعت ۹ صبح امدادگرها سراغم آمدند و مرا با هلی‌کوپتر به اهواز منتقل کردند. پس از اهواز به تبریز و بعد تهران منتقل شدم و سپس من را به آسایشگاه جانبازان اصفهان آوردند؛ وقتی به آسایشگاه رسیدم، متوجه شدم که قطع نخاع شده‌ام.

هر چه منتظر ماندم از رقص پرواز خبری نشد

جانباز دفاع مقدس با یادآوری زمان ترکش خوردنش می‌گوید، یک لحظه شادی و شعفی وصف ناشدنی سراغم آمد، از ذهنم گذشت که به آرزویم رسیدم. به این نتیجه رسیدم وقتی تمام خون بدنم خارج شود به دنبال آن روح هم از تن خاکی‌ام مفارقت خواهد کرد. داشتم تابوت خود را بر روی دست مردم شهرضا می‌دیدم، اما هر چه منتظر ماندم از شهادت خبری نشد.

جانباز واقعی همسران جانبازان هستند

پنج سال در آسایشگاه جانبازان فیزیوتراپی می‌شود، اما بهبودی قطعی حاصل نمی‌شود. به پیشنهاد یکی از خواهران ایثارگر محل با او ازدواج می‌کند و صاحب یک فرزند دختر می‌شود. این جانباز دفاع مقدس معتقد است بیشترین موفقیت خود را در زندگی مدیون زحمات همسرش است و اعلام می‌کند که جانباز واقعی همسران جانبازان هستند که از سلامتی خود مایه گذاشته و کارهای شخصی جانبازان را به عهده می‌گیرند.

همسرش کمک می‌کند تا در دانشگاه قبول شود و موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته علوم سیاسی می‌شود. با رواج اینترنت در جامعه با خرید یک دستگاه کامپیوتر اقدام به تشکیل وبلاگی با عنوان «روزهای جانبازی» می‌کند و شروع به نوشتن می‌کند و کم‌کم نوشته‌هایش هدفمند می‌شود

عنایت ویژه خداوند این بود که عشق نویسندگی را در وجودم بارور کرد

وی می‌گوید، عنایت ویژه خداوند این بود که عشق نویسندگی را در وجودم بارور کرد، من زمانی در جبهه می‌جنگیدم، اما اکنون مفتخرم که در جبهه فرهنگی فعالیت می‌کنم و در حد توانم خاطرات رزمندگان، جانبازان و آزادگان را می‌نویسم. به باور کاوسی خاطرات ایثارگران که به تعبیر رهبر فرزانه انقلاب یک گنج است باید ثبت شود و برای آیندگان به یادگار بماند.

کاوسی با اشاره به کتاب‌هایی که تاکنون تألیف کرده است، گفت: تاکنون ۵ عنوان کتاب با موضوع دفاع مقدس نگاشته‌ام. کتاب «تیغ‌های گُل رُز» شامل خاطرات ۲۵ تن از جانبازان ۷۰ درصد و آزاده استان اصفهان، کتاب «پرواز با بال شکسته» هم شامل خاطرات رزمندگان شهرضا از فرمانده جانباز شهید سید جمال طباطبایی، دومین تألیفی‌ام است. کتاب سومم با عنوان «کُفِیشه» شهریور ۱۳۹۵ چاپ شد. کتاب «راز نهان» فروردین ۱۳۹۶ توسط انتشارات ستارگان درخشان به زیور چاپ آراسته شد؛ این کتاب خاطرات ۶ نفر از جانبازان و آزادگان استان اصفهان را روایت می‌کند.

کتاب خودنوشت«سهم من از عاشقی» توسط انتشارات سوره مهر چاپ شده و به شرح خاطرات دوران کودکی، تحصیل، کار، اتفاقات جبهه و شب عملیات، چگونگی مجروح شدن و گذران روزهای جانبازی‌ام می‌پردازد. این کتاب جذاب و خواندنی تاکنون هفت بار تجدید چاپ شده است.

کتاب‌های «سیراب از عطش»، «بامداد روز شانزدهم»، «از آسمان» و کتاب طنز «موقعیت ننه» نیز از این نویسنده جانباز در دست چاپ است.

خاطراتم را نوشتم تا دانش مردم به برخورداری از سهمیه دانشگاه خلاصه نشود

کاوسی هدف از نوشتن کتاب خاطراتش را اینگونه تحلیل می‌کند، من خاطراتم را نگاشتم تا دانش مردم کشورم درباره جانبازان به برخورداری از سهمیه دانشگاه و شاید نام یک کوچه یا خیابان خلاصه نشود. نوشتم تا آیندگان بدانند برای بعضی از رزمندگانِ این آب و خاک، جنگ در سال 1367 تمام نشد و هنوز هم ادامه دارد.

 او معتقد است مخاطب با مطالعه کتاب سهم من از عاشقی، از مشکلاتی که یک جانباز نخاعی با آن دست و پنجه نرم می‌کند، آگاه خواهد شد؛ البته بعضی از مشکلات چنان طاقت‌فرساست که گاهی قلم نیز از نوشتن آن به دلیل نارسایی واژه‌ها عاجز است و مجبور است دم فرو بندد.

مقام معظم رهبری مثل پدری مهربان دستم را گرفتند

وی بهترین خاطره‌اش را مربوط به دیدار با مقام معظم رهبری می‌داند و می‌گوید، در نهم مهر ماه سال ۱۳۹۷ موفق شدم به دیدار رهبر معظم انقلاب بروم و کتاب «سهم من از عاشقی» را تقدیم ایشان کنم، ایشان مثل پدری مهربان دستم را گرفتند، کتابم را مشاهده کردند و گفتند: به به، چه اسم زیبایی برای کتابت انتخاب کرده‌ای، این دیدار جزو بهترین خاطراتم در طول زندگی اینجانب است.

این جانباز دفاع مقدس اعتقاد دارد که هفته دفاع مقدس به مسؤولان، مردم و نسل نو یادآوری می‌کند که خون‌های زیادی به خاطر ماندگاری این نظام مقدس روی زمین ریخته شده است. مسؤولان موظفند به وضعیت نابسامان اقتصادی کنونی خاتمه دهند؛ مردم نیز همواره قدر کهنه رزمندگان خود را بدانند و با مشارکت سیاسی صحیح و مسؤولانه، انجام واجبات و ترک محرمات مراتب شادی روح شهدا را فراهم سازند.


ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
کد امنیتی:
* نظر:
اجتماعی