زندگی بدون کار، ملال آور و خسته کننده است و کار و تلاش، یکی از عوامل شادابی و سرزندگی به شمار میرود.
یکی از نظریهها، تئوریهای فرایند یا فعالیتاند. مدلهایی از شادکامی وجود دارند که در آنها شرکت در یک فعالیت، به خودی خود، شادی آور است. در بارزترین نمونه این مدلهای چیک زنت میهالی، این گونه عنوان کرد که هنگامی که افراد در فعالیتهایی شرکت میکنند که با توانایی های آنها مطابقت دارد، در اوج شادکامی به سر می برند. وی این حالت ذهنی را که ناشی از هماهنگی بین چالش و مهارت است، «غرقه شدن» نامید و چنین بحث کرد که مردمی که اغلب غرقه شدن را تجربه میکنند، احتمالا شادی بیشتری احساس میکنند. طبق نظریه چیکزنت میهالی، «فعالیت های متناسب با توانمندیها» تک جزء شادکامیاند. از این رو، مشارکت در این گونه فعالیتها، عامل شادکامی به شمار میرود.
مشابه این نظر، کانتور و همکارانش بر اهمیت مشارکت فعال در کارهای زندگی را تأیید میکنند. مثلا هارلو و کانتور پی بردند که مشارکت اجتماعی، پیش بینی قوی برای رضایت از زندگی در سالمندان بازنشسته است. شلدون، راین و ریس دریافتند که افراد در روزهایی که به فعالیتهای ذاتی می پردازند (به علت تفریح و لذت آن) در خوشحال ترین حالت ممکن به سر می برند. داینر، لوکاس و اوشی، این گروه نظریهها را با نظریههای گروه فهرست اهداف، پیوند زده اند و بیان داشتند که «پژوهشگرانی که در زمینه اهداف تحقیق میکنند، بر این موضوع که داشتن اهداف مهم و دنبال کردن آنها شاخص های پایایی در زمینه بهزیستی هستند، توافق دارند. بنابراین، تئوریهای اهداف میتوانند عناصر فعالیت لذت بخش و کاهش تنش را در توصیه بهزیستی روانی با هم ترکیب نمایند. به نظر میرسد افرادی که اهداف مهمی دارند، انرژی بیشتری داشته، هیجانات مثبت بیشتری را تجربه کردهاند و احساس میکنند که زندگی، بامعناست».
همان گونه که مشهود است، این تئوری، بر اساس تأثیر تلاش و فعالیت بر نشاط و شادابی شکل گرفته است. به نظر میرسد این حالت، مبتنی بر یکی از ابعاد انسان است که بر اساس آن، به دلایلی، انسان به گونه ای آفریده شده که وضعیت روانی وی با سکون و بی تحرکی، ناسازگار است. از این رو، کار، یکی از نیازهای روحی - روانی انسان نیز هست. اگر کار نباشد، نشاط و شادابی از میان خواهد رفت و زندگی، خسته کننده و ملال آور میگردد. امام صادق (علیه السلام) میفرماید: اگر تمام نیازهای انسان، آماده بود، زندگی برایش گوارا نبود و از آن، هیچ لذتی نمی برد. ایشان در ادامه با ذکر مثالی به توضیح بیشتر در این زمینه میپردازد و میفرماید: آیا نمی بینی اگر کسی مدتی میهمان باشد و تمام نیازهای خوراکی و نوشیدنی و کاری او را برآورده سازند، هر آینه از بیکاری آزرده میشود و نفسش با او به نزاع برمی خیزد که باید به کاری مشغول گردد. حال اگر نیاز انسان در تمام عمر، برآورده باشد و هیچ نیازی نداشته باشد، چه خواهد شد؟! پس بهترین تدبیر در آنچه برای انسان، آفریده شده، این است که جایی برای تلاش نیز قرار داده شود تا بیکاری، او را به رنج نیندازد.
بنابراین، زندگی بدون کار، ملال آور و خسته کننده است و کار و تلاش، یکی از عوامل شادابی و سرزندگی به شمار میرود و این به ویژگی روحی - روانی انسان باز میگردد؛ اما آنچه در این باره مهم است این که: اولا این نظریه، یکی از ابعاد وجودی انسان است و تأثیر آن نیز در همین حد، غیر قابل انکار است؛ اما آیا همه ابعاد و واقعیتهای حیات انسانی همین است؟ بی تردید چنین نیست. از این رو، این نظریه، در تبیین بخشی از شادکامی و رضامندی انسان، موفق است؛ اما نمیتواند نظریه ای فراگیر باشد. ثانیا این نظریه، همه ابعاد شادکامی را نیز در برنمیگیرد و به نظر میرسد که تنها به بعد نشاط مربوط میشود. کار و تلاش موجب تحرک بدنی میگردد و انسان را از حالت رکود و خمودگی، بیرون میآورد و موجب نشاط و سرزندگی میشود. بنابراین، این نظریه، هر چند نادرست نیست، اما جامع و فراگیر هم نیست و تنها بخشی از شادکامی را شامل میشود. ثالثا ممکن است تلاش و فعالیت از جهات دیگری نیز تأثیرگذار باشد؛ اما آنچه مهم است این که با این حال نمیتواند همه ابعاد و وضعیت های زندگی را در بر گیرد. برای نمونه، رضامندی در ناخوشایند زندگی، چگونه با فعالیت - با توصیفی که در نظریه آمده - به دست میآید؟ چگونه رضامندی از تکالیف و وظایف شرعی و غیر شرعی، با فعالیت به دست میآید؟ به نظر میرسد که این نظریه، نمیتواند در تمامی ابعاد زندگی تأثیرگذار باشد. لذا از این جهت نیز فراگیر نیست. بنابراین، در مجموع میتوان گفت که این نظریه، هر چند نادرست نیست؛ اما نمیتواند فراگیر باشد و همه ابعاد انسان، زندگی و شادکامی را پوشش دهد و فعالیت نیز نمیتواند تنها عامل شادکامی باشد.
از دیگر نظریهها، تئوریهای استعداد ژنتیک و شخصیتی است. در هر دو نظریه، نیاز و فعالیت، چنین بحث میشود که بهزیستی روانی با شرایط زندگی شخص، تغییر میکند. هنگامی که افراد به اهدافشان دست مییابند و یا به فعالیتهایی لذت بخش می پردازند، باید بهزیستی مثبت را تجربه کنند. با این همه، دیگر نظریه پردازان چنین مطرح میکنند که در سطوح بهزیستی افراد، عنصر پایداری وجود دارد که به وسیله ثبات در شرایط زندگی افراد، قابل توجیه نیست. این تئوری ها مطرح میکنند که بهزیستی روانی به طور شدید، تحت تأثیر خصوصیتهای شخصی فرد است. قضاوت در باره بهزیستی روانی، بسته به نوع واکنش های شناختی و هیجانی نسبت به شرایط زندگی است و از آن جا که شرایط زندگی، ممکن است کوتاه مدت و متغیر یا به طور نسبی، پایدار باشد، پژوهشگران، هم بهزیستی روانی لحظه ای و هم بهزیستی روانی طولانی مدت را مورد مطالعه قرار دادند. در این بررسی ها سطوح لحظه ای خلق تا حدودی نوسان دارند که شگفت آور نیست؛ اما حالات عاطفی در بسیاری از موقعیتها تقریبا یکسان است که نمایانگر الگوهای ثابت فردی است.
نتایج پژوهش های انجام شده سبب شد تا برخی نظریه پردازان پیشنهاد کنند که اگر چه وقایع زندگی میتوانند بر بهزیستی روانی اثرگذار باشند، اما افراد، نهایتا با این تغییرات سازگاری پیدا میکنند و به «نقاط آغازین» یا «سطوح سازگاری» ای که به لحاظ زیستی دارند، باز میگردند. برای مثال، دینر، سندویک، سیدلیتر و دینر دریافتند که ثبات در بین بهزیستی روانی در بین افرادی که درآمد آنها در ده سال گذشته، بالا و پایین شده، یا ثابت مانده، قابل مقایسه است. به طور مشابه، کاستا، مک کرا و زاندرمن گزارش کردهاند که افرادی که در شرایط باثبات زندگی کردهاند، لزوما بیشتر از دیگر افرادی که تغییرات اساسی در زندگی را تجربه کردهاند، ثبات ندارند. دلیل ثبات و انسجام بهزیستی روانی آن است که دارای مؤلفههای ژنتیکی قابل توجهی است؛ به طوری که برخی افراد تا حدی نسبت به شاد بودن یا نبودن، مستعد هستند. بنابراین، طبق نظریه استعداد ژنتیک، «خلق ثابت» افراد، تنها جزء شادکامی است. لذا برخورداری از خلق مثبت، عامل شادکامی است، هر چند بخش عمده و اساسی آن، اکتسابی نیست.