حسین اشرفی، بازنشسته زنجانی با وجود 3.5 درصد ضایعه نخاعی با همت و ارادهای پولادین موفق شده چندین هکتار زمین را به باغی پر محصول تبدیل و دو سال به عنوان کشاورز نمونه کشوری انتخاب شود، کاری که نشان میدهد معلولیت هرگز محدودیت نیست.
شاید بتوان گفت اراده یکی از مهمترین محرکها برای پیشبرد اهداف و کارهای انسان است، نیرویی که باعث میشود گاه انسان از این رو به آن رو و گاه از یک انسان گمراه به یک انسان وارسته تبدیل شود و یا اینکه از یک انسان ناتوان به یک فرد توانمند و با استعداد برسد.
اراده، از قوای خاص انسان است و موجودات دیگر از این نیرو به صورت آگاهانه و هدفمند بیبهرهاند، این نیروی محرکه، شکل دهنده شخصیت آدمی است و گاه باعث پیروزی لشکری شده و گاهی هم باعث اعتلای یک انسان در ابعاد مختلف میشود.
شاید همه قصه «تیمور لنگ» هنگامی که در یکی از جنگها شکست میخورد و سرگردان به خرابهای پناه میبرد و مورچهای را که یک دانه گندم را ۶۷ بار در هنگام بالا بردن از دیوار میاندازد و بار شصت و هشتم دانه را با ارادهای خستگی ناپذیر بالا میبرد و موجب میشود تیمور با دیدن این صحنه با ارادهای دو چندان به جهانگشایی بپردازد، را شنیده باشند، قصهای که به مثل تبدیل شده و برای افرادی که کم اراده هستند، نقل میشود.
اما حسین آقای اشرفی ما نه مورچه دیده و نه به دنبال جهانگشایی است، اما با اراده پولادین و سترگ خود توانسته دنیایی را برای خود فتح کند که اینک مانند بهشتی در روی زمین است، بهشتی که برای ساختن آن فقط باید اراده داشته باشید و پول و لوازم و تجهیزات، وام، زمین و حتی دو پای پرتوان هم کاهی نیست!
از چند روز قبل با آقای اشرفی قرار میگذارم تا به خدمتش برسم، خوش صحبت و بسیار خونگرم است، ساکن زنجان است، اما در نیکپی زادگاه مادریش شهری از توابع بخش زنجانرود که 39 کیلومتر با مرکز استان فاصله دارد، کشاورزی میکند.
حوالی ساعت 12 به بهشت دست ساخته حسین آقا میرسم، بهشتی که واقعا هر چه از آن تعریف کنم شاید کم گفتهام، حتی عکسها هم از روایت منظرههای زیبای بهشتش ناتوان است، کاری که به وصف و تعریف نمیگنجد.
از اینکه ایستاده با حسن آقا مصاحبه کنم خجالت میکشم به بهانه سایه کنار درخت هلو که میوههایش همچون نگین از شاخهها آویزان شدهاند و خود را به آفتاب گرم ظهر سپردهاند، کنار مرد خستگی ناپذیر مینشینم و باب سخن را آغاز میکنم.
میگوید میخواهم تا 100 سالگی کار کنم و بعد از آن دیگر استراحت خواهم کرد، بعد از آن دیگر هیچ کاری نخواهم کرد، بگذار بگویند تنبل است و کارهایش را انجام نمیدهد، به وقتش کار کردهام بعد از 100 سالگی دیگر وقت استراحت است نه کار.
دستهای پینه بسته و تَرک خورده حسین آقا حالا هم دست او و هم پای او برای رفتن است، آقای اشرفی میگوید متولد 1335 هستم و 64 سال سن دارم، هنوز جوانم و هنوز جا برای کار کردن دارم.
کارمند بازنشسته راهآهن است، میگوید من لذت میبرم که کار میکنم و گرنه من حقوق بازنشستگی دارم و نیاز به کشاورزی و کار کردن هم ندارم ولی با این کار عشق میکنم، ساعت 6 یا نهایتا 7 صبح در مزرعه هستم و کارم را آغاز و تا هر ساعتی که بخواهم کار میکنم ساعت کاری معین و مشخصی ندارم.
وقتی من به سر کار میآیم هنوز خیلیها خواب هستند و هنوز از زیر لحاف گرم و نرم خود بیرون نیامدهاند، ولی من تا آنها از خواب بیدار شوند کلی کار انجام دادهام، من اجازه نمیدهم تنبلی بر من غلبه کند برای همین من زودتر از تنبلی از خواب بیدار میشوم تا نتواند مرا گمراه کند.
میگوید این باغ را خودم آباد کردهام از صفر تا 100، تازه دو سال و نیم است که روی آن کار میکنم زمین نامرغوب داشت و چیزی در آن عمل نمیآمد، اما خودم با روشهای خودم خاک آنرا به نوعی با خاک مرغوب مخلوط کردهام حال یک باغ بسیار خوب و بارده است، درختان آن 29 یا 30 ماه بیشتر سن ندارند اما بسیار بارده هستند.
بخشی از باغ را گل محمدی کاشته است، هر چند گلها چیده شده، ولی بوی آن هنوز هم در باغ و مزرعه پیچیده و مشام را نوازش میدهد، هوا گرم است، اما همچنان زیر آفتاب در حال کار و تلاش است با بیل و داس علفهای هرز کنار درختان را با سلیقه میکَند و میگوید امروز باید این شش ردیف را مرتب کنم.
میگوید در سال 1354 به استخدام راهآهن درآمدم، در راهآهن رشته شغلی من جوشکار، آهنگر، لوله کش بود، حتی رانندگی «لوکوموتیو» را بلد است، در سال 1356 دورههای تخصصی را دیدهام و در کار خودم حرفهای بودم و بسیاری از کارهایی که شاید دیگران توانایی انجام آنرا نداشتند به من واگذار میشد چون میدانستند کار را حتما انجام خواهم داد.
میگوید در سال 1376 و در حین ماموریت تصادف کردم و قطع نخاع شدم آن هم 3.5 درصد، دو سال در بستر بودم پس از آن گفتم من نمیتوانم در خانه بمانم و میخواهم سر کار بیام، گفتند آخه تو نیاز به کار نداری و چه نیازی است که سر کار بیایی حقوقت که میرسد، گفتم در خانه بمانم میپوسم.
میگوید برای تعمیرات به اهواز میرفتیم که در راه ماشینمان چپ کرد، چهار نفر بودیم من از لای در خودرو بیرون افتادم خودرو دوباره برگشت و بر روی من افتاد و از آن به بعد دیگر پایی برای راه رفتن ندارم و از کمر به پایین در اختیار من نیست.
گفتند سر کار نیا، گفتم نه من اگر خانه بمانم و فقط بخوابم، میپوسم و از بین میروم و باید حتما سر کار بیام، نمیتوانم در خانه بمانم و منتظر مرگ باشم با موافقت مدیر وقت سر کار رفتم و با همه مشکلات کارهای خود را انجام میدادم با وجود اینکه قطع نخاع بودم کارهای سنگینی را انجام میدادم.
از قبل هم بچه کشاورز بودم و کشاورزی میکردم ولی بعد از 30 سال خدمت و بازنشستگی دیگر کارم شد کشاورزی، و همه زندگی من در کار کشاورزی گذشت.
همه کارهای فنی و غیر فنی کشاورزی را خودم انجام میدهم، حتی آنقدر در کارم همت به خرج دادم که دو بار در سالهای 90 و 92 به عنوان کشاورز نمونه کشوری انتخاب شدهام، یک سال سم و کود و یک سال هم خودرو جایزه گرفتم.
استکان چای را برایش تعارف میکنم، مینشید از زندگی شخصیاش سوال میکنم میگوید دو تا دختر دارم که از یکی سه تا نوه دارم، اما دومی فقط چهار سال دارد و خداوند آنرا بعدا به من داده است، اصلا نمیخورد بچه چهار ساله داشته باشم برخی مواقع با نوههایم اشتباه میگیرند!
میگوید همسرم مخالف است که بیام سر کار میگوید چه نیازی داری تو که حقوقت کافی است و همه ماهه هم میرسد، چرا باید سر کار بروی و با این شرایط کار کنی، اما میداند که من اگر در خانه بمانم حتما از بین میروم، مقاومت نمیکنند و من کارم را انجام میدهم.
هلو زعفرانی، هلو انجیری، سیب، سیب گلاب، سیب مغز سرخ، زردآلو، آلو، آلوی هندی، به، آلبالو، گیلاس، گل محمدی، سیب زمینی، گوجه فرنگی، خیار و... از محصولات باغات و زمینهای کشاورزی حسین آقاست.
میگوید من با درختانم حرف میزنم، با آنها درد دل میکنم، حرفهایشان را میشنوم آنها هم به حرف من گوش میدهند، رابطه عاطفی داریم شاید اگر کسی بشنود خندهاش بگیرد اما آنهایی که دلی کار میکنند متوجه منظور من میشوند.
میگوید یک بار که با تراکتور در حال کار بودم به یکی از درختان زردآلو خوردم، چند شاخهاش شکست، چند روز ناراحت شدم، بعد از آن کلی هوایش را داشتم تا سرپا شود.
دیدن کارهای حسین آقا و انجام اموراتش در بخش کشاورزی آن هم با این وضعیت هر انسانی را سر ذوق میآورد، او کارهایی را انجام میدهد که واقعا هر انسان سالمی از انجام آن ناتوان است. با دیدن حسین آقا و همت و اردهاش پی به ناتوانی خود میبرم، توانی که شاید نتوانستهام تاکنون از آن به درستی استفاده کنم.
حسین آقا میگوید باغهای آباد شده یادگاری از من برای بچههایم است که اگر توانستند استفاده میکنند و اگر هم نتوانستند که هیچ، ولی من کار خودم را کردهام هر کدام از این درختان یک زندگی و حیات است.
مرد خوش همت زنجانی میگوید خیلی از همسایگان از من میپرسند چرا خاک باغ ما با باغ شما فرق دارد و خاک ما پر از سنگ و کم محصول و کم ثمر ده و خاک باغ شما نرم و غنی و ثمرده است؛ میگویم چون من با عشق کار میکنم به باغ و خاک آن میرسم اجازه نمیدهم به حال خود رها شود.
میگوید اهالی و همسایگان از من در مورد مسائل کشاورزی مشاوره میگیرند، من هم دریغ نمیکنم کمکشان میکنم، خوشحال میشوم بتوانم برای کسی کاری کنم در فصل برداشت محصول، چندین خانواده از این باغات بهره میبرند.
حسین آقا خودش رانندگی هم میکند، یک دستگاه خودروی پیکان دارد، میگوید با این خودرو بسیاری از نقاط کشور را رفتهام، توانایی تعمیرات کامل خودرو را دارم مگر اینکه مشکل خاص فنی داشته باشد.
میگوید احتیاجی به کسی در بحثهای فنی و مکانیکی ندارم، خودم کارهایم را انجام میدهم، منتظر کسی نمیمانم، شاید تصادف پاهایم را از من گرفته اما دستان من آنقدر توانمند است که همه کارهای مرا انجام میدهد.
میگوید پزشکی حاذقی داشتم که فکر میکنم بین ایران و آمریکا در رفت و آمد است، چند سال قبل که تعدادی از قطع نخاعی را جمع کرده بودند، مرا به یک پزشک خارجی که همراهش بود معرفی کرد او با دیدن توانمندی من 100 دلار جایزه داد و گفت افراد مثل شما در خانه نشسته و منتظرند تا کسی بیاید و کارهایشان را انجام دهد اما تو به با توانمندی و با همت نه تنها کارهایت را انجام میدهی بلکه زمینه اشتغال دیگران را هم فراهم کردهای.
*قنبر رسولی