در سالهای اخیر، چیزی در لایههای زندگی روزمره مردم تغییر کرده است؛ انگار جامعه زیر فشار اتفاقات پیدرپی، نوسانهای اقتصادی، نگرانیهای خانوادگی و اخبار خستهکننده، آرامآرام بخشی از توان درونی خود را از دست داده باشد. این خستگی، فقط خستگی بدن نیست؛ خستگی ذهن، احساس و امید است. مردم کار میکنند، تلاش میکنند، زندگی را پیش میبرند، اما در عمق وجودشان نیرویی تحلیل رفته که گاهی نمیدانند چگونه دوباره آن را بسازند.
این وضعیت همان چیزی است که از آن با عنوان «فرسودگی اجتماعی» یاد میشود؛ پدیدهای که در آن انرژی روانی جامعه مانند ذخیره یک باتری، کمکم کاهش مییابد و بهجای اشتیاق، نوعی بیحسی و بیانگیزگی آرام در رفتارها مینشیند. وقتی این حالت تکرار شود، جامعه توان خود را برای مشارکت، همکاری، مسئولیتپذیری و حتی برای شادی کردن از دست میدهد.
در چنین فضایی، اولین گروهی که اثر این خستگی را تجربه میکنند، زناناند؛ نه به این دلیل که ضعیفترند، بلکه چون همزمان چند نقش سنگین را بر دوش میکشند: نقش مادر، همسر، کارمند، دانشجو، مراقب، مدیر خانه، مسئول تربیت، تکیهگاه عاطفی خانواده و گاهی هم نانآور. زنِ خسته، خانواده خسته میسازد و خانواده خسته، محله و جامعه را فرسوده میکند. اما نقطه روشن ماجرا آنجاست که **ترمیم هم دقیقاً از همین نقطه آغاز میشود؛ از زن توانمند، آرام و آگاه.
فرسودگی اجتماعی فقط نتیجه مشکلات بیرونی نیست؛ بخشی از آن از درون ما شکل میگیرد. وقتی فرصت استراحت ذهنی کم باشد، وقتی مقایسههای بیپایان در شبکههای اجتماعی اعتمادبهنفس را فرسایش دهد، وقتی وقت کافی برای خودمان نگذاریم، کمکم احساس میکنیم زندگی از دست ما خارج شده است. اما واقعیت این است که حتی در سختترین شرایط نیز انسان میتواند نقطههای کوچک اما واقعی برای بازسازی خود پیدا کند.
بخشی از راهحل در همین تغییرات کوچک نهفته است: مدیریت بهتر وقت، کاهش ورودیهای آشفته (از خبر تا شبکههای اجتماعی)، رسیدگی به سلامت روان، ایجاد عادتهای شخصی کوچک اما پایدار، ایجاد جمعهای همدلانه و حمایتگر، و یادگیری مهارتهایی که قدرت تصمیمگیری و کنترل را افزایش میدهد. وقتی زن یاد بگیرد چگونه ذهنش را آرام کند، چگونه برنامهریزی کند، چگونه با خود مهربان باشد و چگونه روابط سالم بسازد، نهتنها خودش احیا میشود، بلکه نیرویی تازه به خانه و اطرافیانش سرازیر میکند.
در سطحی بزرگتر، جامعه نیز باید خود را بازسازی کند؛ با بروکراسی کمتر، شفافیت بیشتر، گفتگوهای صادقانه، برنامههای آموزشی، شبکههای محلی و تقویت مشارکت. اما هیچ سیاست یا نهادی نمیتواند بدون نیروی زنده و فعال مردم، بهویژه زنان، مسیر ترمیم را طی کند.
در نهایت، فرسودگی اجتماعی یک علامت هشدار است، نه بنبست. جامعهای که زنانش را توانمند کند، به آنها مهارت، امید و امکان نقشآفرینی بدهد، از درون ترمیم میشود. زنانی که خود را بشناسند، انرژیشان را مدیریت کنند، یاد بگیرند چگونه از فشارها نهراسند و چگونه امید را در کوچکترین لحظات زندگی زنده نگه دارند، میتوانند نقطه آغاز یک تغییر آرام و پایدار باشند.
فرایش دقیقاً برای همین ساخته شده است: برای اینکه زنان یاد بگیرند چگونه در دل شرایط سخت، خود را احیا، خانواده را آرام و جامعه را امیدوار کنند. بازسازی جامعه از یک نقطه شروع میشود؛ از زنی که بایستد، بفهمد، یاد بگیرد و خودش را دوباره بسازد. وقتی این اتفاق بیفتد، جامعه هم آرامآرام نفس تازهای خواهد کشید.