ایرانیها از مهاجرت، اغلب تصویری از زندگی بهتر و فرصتهای تازه در ذهن دارند. اما پشت لبخندها و استوریهای شبکههای اجتماعی بسیاری از آنها، مشکلات روحی پنهان، فشار مالی، تحقیر و تنهایی نهفته است. این مسائل سلامت روان مهاجران با چالشهای خاموش و بیصدا مواجه میکند، اما کمتر کسی از آنها خبر دارد.
مهاجرت، برای بسیاری ایرانیان تصویری از فرصت و زندگی بهتر دارد؛ اما تجربهٔ واقعی بسیار متفاوت است. زندگی در کشور جدید، حتی برای کسانی که از نظر مالی و اجتماعی در ایران موقعیت خوبی داشتند، با چالشهای جدی و فشارهای روانی همراه است.
افت موقعیت اجتماعی، تحقیر، تبعیض و ضمن آنها، محدودیت دسترسی به خدمات پزشکی و روانشناسی، فشارها را بیشتر میکند. بسیاری از مهاجران، تجربههای دشوار خود را از خانواده و اطرافیان پنهان میکنند و تصویری از موفقیت و رفاه ارائه میدهند.
در این گزارش دکتر «مهرا درستی» روانشناس بالینی، با اتکا به تجربیات اتاق درمان، از فشارها، دشواریها و نیازهای ایرانیان مهاجر میگوید.
اولین آتش از گور ویزا بلند میشود
حدود ۹۰ درصد از مراجعان دکتر «مهرا درستی» خارج از ایران زندگی میکنند. بنابراین اطلاعاتی که به نقل از او در این گزارش ارائه میکنیم از جامعهٔ آماری متنوعی از مهاجران ایرانی در آلمان، استرالیا، هند، انگلستان، ترکیه و بهویژه کاناداست. اما الگوهای مشترکی در میان بیشترشان دیده میشود. مسائلی که تقریباً با هر مهاجری، صرفنظر از کشور مقصد، همراه است.
یکی از نخستین آسیبها در خانوادههای مهاجر، به «فاصلهٔ زمانی میان صدور ویزای اعضای خانواده» برمیگردد. معمولاً یکی از زوجین زودتر به کشور مقصد میرود و دیگری چند ماه یا حتی یک سال بعد به او ملحق میشود.
در همین فاصله، نخستین شکاف عاطفی شکل میگیرد. فردی که زودتر میرود، در محیط جدید با آزادیهای روابط و فرهنگ متفاوت روبهرو میشود.
درستی میگوید «این جوگیری و غربزدگی فقط به خاطر آزادی جنسی و آزادی پوشش آنجا، اتفاق میافتد. من تقریباً هشت مراجعهکننده داشتهام که یکی از زوجین در این فاصله وارد رابطهٔ عاطفی یا جنسی دیگری شده و عملاً زندگی مشترک از هم پاشیده است.» بنابراین، اولین بحران مهاجرت در خانوادههای متأهل، آسیب به پیوند عاطفی و زناشویی است.
شروع مالی از زیر صفر در کشور غریب
اما این فقط آغاز ماجراست. درستی توضیح میدهد «مهاجرت معمولاً با اضطراب، افسردگی و احساس ناتوانی همراه است. چون مهاجر تمام متعلقاتش از جمله خانوادهاش را در کشور خود جا میگذارد. از طرفی ایرانیان مهاجر در ایران معمولاً جایگاه اجتماعی و اقتصادی خوبی داشتهاند، اما در کشور مقصد تقریباً تمام این جایگاهها را از دست میدهند.»
خانههای کوچک در مناطق پایین یا حاشیهٔ شهرها، هزینههای سرسامآور و گاهی زندگی چند خانواده در یک خانهٔ سی چهل متری و نداشتن محیط خصوصی، منبعی دائمی از تنش و خستگی روانی است.
بسیاری از افرادی که در ایران موقعیت شغلی و اقتصادی بالا داشتند، در کشور مقصد ناچارند به مشاغل سادهای مثل کارگری، ظرفشویی یا مراقبت از سالمندان روی بیاورند. در ابتدا این تغییر را با جملات «اینجا همه باید کار کنند» و «حالا اول مهاجرت است و بعداً درست میشود» توجیه میکنند. اما تجربهٔ درستی میگوید «این شرایط با گذشت زمان، برای مهاجران فرسودگی روانی، احساس شکست و بیارزشی ایجاد میکند که کمکم به خشم، افسردگی و اختلافات زناشویی تبدیل میشود.»
او یکی از مراجعانش را مثال میزند که در ایران صاحب دو شرکت بوده و به خاطر طرحوارهٔ بزرگمنشی و موقعیت مالی قوی به کلینیک نمیرفته، بلکه درمانگر جلسات درمان را در شرکت او برگزار میکرده است. این فرد با گذشت سه سال از مهاجرت، هنوز از نظر مالی به جایی نرسیده که بتواند برای مشکلات عاطفی و روانشناسی زیادی که در مهاجرت پیدا کرده، کوچکترین خدمات روانشناسی را دریافت کند.
مردانی که در مهاجرت کوچک میشوند
بعضی از مراجعان درستی به خاطر زندگی در خانههای کوچک و مناطق پایین شهر، ترس از حضور افراد بیخانمان، تردد با مترو و... دچار استرس شدید و حتی افسردگی میشوند. چون در ایران در خانههای چندصدمتری زندگی میکردهاند و وضعیت خوبی داشتهاند.
بسیاری از زنان مهاجر بهدلیل محدودیتهای مالی و انزوا، عصبی میشوند و مردان احساس ضعف و بیکفایتی میکنند. در جلسات مشاوره، درستی از مردان زیادی شنیده که «در ایران موقعیت و درآمد خوبی داشتم و همسرم به من احترام میگذاشت. حالا جایگاه قبل را در چشم او ندارم. به سادگی با هم دعوایمان میشود و او به راحتی حرف از جدایی میزند.» این حس تحقیر و از دست دادن قدرت، یکی از دلایل افزایش اختلافات زناشویی است.
زندگی حداقلی و فقط در حد ضروریات اولیه
تجربهٔ این رواندرمانگر از بین صحبتهای مراجعانش نشان میدهد که معمولاً بین سه تا پنج سال، و گاهی بیشتر، طول میکشد تا مهاجران از نظر مالی و روانی به سطح حداقلی زندگی سابقشان در ایران برسند. تا آن موقع توان مالی لذت بردن از زندگی را ندارند و اغلب فقط قادر به تأمین نیازهای اولیهاند، آن هم به سختی.
او به مراجعانش که قصد مهاجرت دارند میگوید «تصور کنید در ایران پنج سال هیچ کاری نکنید و در خانه بنشینید و فقط مصرفکننده باشید؛ پیشرفت شما تقریباً به همان اندازه است که در خارج از کشور پنج سال بدوید. تازه بعد از آن، به نقطهٔ صفر میرسید. این احساس درجا زدن، برای بسیاری از مهاجران، بسیار سنگین و تحقیرکننده است و طرحوارهٔ شکست را در آنها فعال میکند.»
ناکافی و بیارزش بودن، حس شایع مهاجران
الگوهای «نقص و شرم» هم در میان مهاجران بسیار شایع است. آنها احساس میکنند متفاوت، ناکافی و حتی بیارزشاند. این طرحواره به فرزندان مهاجران هم منتقل میشود.
درستی توضیح میدهد «در ایران با وجود تمام مشکلات، انسان در بستر فرهنگ، زبان و روح زندگی و روابطش، معنا و هویت دارد. اما در خارج از کشور، این پیوندها از بین میروند. مهاجران با امکاناتی روبهرو میشوند که به آن تعلق ندارند و برای دیگران است. در عین حال، با تبعیضهای نژادی و حتی خشونتهای آشکار مواجه میشوند. این در بسیاری از کشورها از جمله آلمان و انگلستان شایع است.» این حس «غیرخودی بودن» گاهی تا نسلها ادامه پیدا میکند.
یکی از مراجعان او پزشکی موفقی در ایران بوده که صرفاً برای بهبود سطح زندگی به انگلستان مهاجرت کرده است. او که در افسردگی و فشار زندگی در مهاجرت غرق شده و کارش به خودکشی رسید، بارها شاهد کتک خوردن مهاجران ایرانی، صرفاً به خاطر ایرانیبودنشان بوده است.
آسیبهای روانی گریبان کودکان مهاجر را میگیرد
درستی میگوید «کودکانی که با والدین مهاجر رشد میکنند، شاهد پدر و مادریاند که کارهای ساده و غیرتخصصی انجام میدهند و جایگاه اجتماعی ضعیفی دارند. این تصویر، احساس ارزشمندی و هویت فرهنگی کودک را تضعیف میکند.»
یکی از مراجعین او که بعد از ۷-۸ سال توانسته در آلمان خانهٔ کوچک مستقلی اجاره کند، میگوید «اگر مهاجران غیرایرانی توانستند در ایران مدیر شوند و شغل خوبی پیدا کنند، ایرانیان مهاجر هم میتوانند در کشورهای دیگر به این جایگاهها برسند. ما خودمان میدانیم که موفقیت ما در کشورهای دیگر سقفی دارد و فقط به همان نیازهای ابتدایی و ضروری میرسد.»
از طرفی والدین مهاجر به دلیل فشارهای سنگین اقتصادی و روانی، بیشتر در حال محافظت از وجود خودشان هستند و فرصت و انرژی کافی برای فرزندانشان ندارند. درستی در جلسات درمان بارها از مراجعانش شنیده «اول باید خودم درمان شوم. بچه بزرگ میشود. مگر ما آسیب ندیدهایم و سختی نکشیدهایم؟» این جملات از سر بیعلاقگی به فرزندان نیست. آنها چون در حال فروپاشی روانی هستند ترجیح میدهند اول خودشان دوام بیاورند، بعد به بچهها برسند.
ضمن آنکه فرزندان مهاجر از نظر احساسی وضعیت خوبی ندارند. چون معمولاً از شبکهٔ حمایتی فامیل، جمعهای خانوادگی و گرمای عاطفی محروماند.
ترس مهاجران از مرگ والدین در غیاب آنها
طرحوارهٔ «رهاشدگی» و احساس اینکه «من تنها هستم» معضل دیگری است که ایرانیان مهاجر با آن دست به گریبانند؛ که خود باعث افسردگی و اضطراب میشود.
درستی بخشی از دلیل این احساس را اینطور تحلیل میکند «بسیاری از کسانی که مهاجرت میکنند، خصوصاً دههشصتیها، والدین مسنی دارند. دوری از آنها در شرایط بیماری و نیاز به دکتر و دوا، و نیز اضطراب و ترس از مرگ آنها، فرد مهاجر را رها نمیکند. گاهی حتی مجبورند از پشت گوشی موبایل ببینند کسی که سالها آنها را بزرگ کرده به خاک سپرده میشود. این برایشان یک تروما است و عذاب وجدان فراوانی را تا سالها به جانشان میاندازد.»
از طرفی هیچ تعلقی به کشور جدید، مراسمها و آدمهایش ندارند. کشور جدید هم برای هیچ کدام از مناسبتها و آداب و فرهنگ آنها اهمیتی قائل نیست. پس مهاجران دچار غربت، غم و بیمعنایی شدیدی میشوند.
جسمانی شدن دردهای روحی مهاجران
در بعد اجتماعی، یکی از سنگینترین فشارهای روانی مهاجران، فروخوردن خشم است. این روانشناس بالینی میگوید «مراجعانی که عموماً در ایران از همه چیز ناراضیاند و همیشه صدای اعتراضشان بلند است، وقتی مهاجرت میکنند مجبور به سکوت میشوند. یکی از مراجعین من برای گرفتن یک گواهینامهٔ سادهٔ رانندگی آنقدر تحقیر و اذیت شده بود که زندگیاش مختل شده بود؛ در حالی که در ایران به راحتی در ادارات اعتراض میکرد. همین «اجبار به سکوت»، حس تحقیر و خشم فروخوردهای را ایجاد میکند که بهمرور خودش را در بدن نشان میدهد.»
به گفتهٔ درستی، بسیاری از مهاجران دچار بیماریهای «سایکوسوماتیک» یا «روانتنی» میشوند. وقتی استرس و اضطراب، درمان یا از بدن خارج نمیشود، به شکل نشانههای جسمانی به بدن برمیگردد. اما علت جسمانی ندارند. مثل معدهدردها و سردردهای عصبی، سندروم رودهٔ تحریکپذیر، اختلالات تیروئید و...
مشکل دیگر، هزینههای بالای درمان جسمی و روانی است که فشار زیادی بر مهاجران وارد میکند. حتی با وجود بیمه، جلسات رواندرمانی محدود و گران است. یکی از مراجعان دکتر درستی در کانادا میگوید «هر جلسه رواندرمانی ۴۵ دقیقهای حدود ۱۳ میلیون تومان هزینه دارد.» به همین دلیل، بسیاری از مهاجران به درمانگرهای ایرانی در داخل کشور روی میآورند.
چرا مهاجران واقعیتهای مهاجرت را پنهان میکنند؟
پنهانکاری گستردهٔ مهاجران دربارهٔ واقعیت زندگیشان، دلیلی است که این مسائل را برای عدهای دور از ذهن نشان میدهد. آنها معمولاً مشکلاتشان را حتی به خانوادهٔ درجهیک و دوستان نزدیکشان نمیگویند.
درستی هیچ مراجعی را به خاطر نمیآورد که خانوادهاش از رواندرمانی او و مشکلاتش در مهاجرت خبر داشته باشند. اغلب مراجعان میگویند «اگر آنها بفهمند، نگران میشوند یا فکر میکنند شکست خوردهام.»
در نتیجه، تصویری که خانوادهها از فرزندان مهاجرشان دارند، تصویری کاملاً فانتزی است: خانهای کوچک اما مرتب، شغلی آبرومند، زندگی آرام و لبخندهای دائمی در عکسها. شاید او ماهی یک بار بتواند یک ساندویچ یا بستنی بخورد، اما همان لحظه را استوری میکند و در ذهن دیگران میکارد.
درستی میگوید «وقتی مهاجران به ایران میآیند و مثلاً به پزشک مراجعه میکنند، دکتر به آنها پیشنهادهای درمانی جذاب میدهد. چون فکر میکند اینها امکانات زیادی را تجربه کردهاند. اما واقعیت این نیست. من دلم برای آنها میسوزد. کسی که از خارج برمیگردد، معمولاً فشار زیاد و تجربههای سختی داشته است: خانهٔ بسیار کوچک، کار طاقتفرسا و احتمالاً دور از شخصیت فرد، غربت، تبعیض و اشکهای تنهایی در نوروز و یلدا. ایرانیانی که از خارج به ایران سفر میکنند، قدر خیلی چیزها را بیشتر میدانند. حتی غذای سادهای را که همیشه در ایران بابتش غر میزدند، روی سر میگذارند.»
درستی میگوید اغلب مهاجران روی بازگشت و توان بازگشت را ندارند. آنها میگویند «حالا که چند سال سختی کشیدهایم، برگردیم که بگویند شکست خوردیم؟» این حس ترس از نگاه و تحقیر در ایران، مانع بازگشتشان میشود و آنها را در چرخهٔ فشار و سکوت نگه میدارد.
فرار مهاجران از تصویر یک «شکستخورده»
برخی از سلبریتیها پس از مهاجرت اعتراف کردهاند که ناچار به شغلهایی مثل رانندگی اوبر شدهاند و سطح زندگیشان بهشدت پایین آمده است. این اعترافها نشان میدهند واقعیت مهاجرت با تصور عمومی فاصلهٔ زیادی دارد. بسیاری از این افراد حتی نمیتوانند هزینهٔ رفت و آمد به ایران را تأمین کنند.
درستی میگوید «وقتی مهاجران چند سال یک بار به ایران برمیگردند، به قول خودشان “لباسهای کارگری”شان را درمیآورند و لباسهای شیکشان را که از ایران بردهاند میپوشند، چند سوغاتی میآورند و بهترین چهرهٔ خود را نشان میدهند. اما واقعیت پشت این ظاهر، خستگی، کارهای طاقتفرسا، مشکلات روانی و فشار مالی است.»
به تحلیل این روانشناس بالینی «کسی که مهاجرت میکند، در بیشتر موارد، از نظر روانی، اقتصادی و اجتماعی دچار افت جدی میشود. اما برای اینکه دیگران به چشم شکستخورده به او نگاه نکنند، از مشکلاتش نمیگوید. در نتیجه او به شدت به کمک نیاز دارد، اما به دلیل مشکلات مالی نمیتواند این کمکها را دریافت کند.»