سیستم مدیریت پورتال پایگاه خبری فرایش

شناسه خبر: 3557
بعضی هایمان برای اینکه خانواده مان راحت و مرفه باشند فرسنگ ها از وطن دور می شویم اما چرا هنوز هم با دیدن یک پر نعناع روی پنیر، یک کاسه آش رشته، شمعی نیمه سوخته در سقاخانه، شنیدن نوای روضه محرم و صفر دلمان پر می کشد و حال کسی را داریم که دلش حسابی برای خودش تنگ شده یا گویی نیمی از خودش را گم کرده باشد؟
تاریخ انتشار: 1400/7/28 11:04:15

عکس خانواده های شاد را در فضای مجازی می بینیم، آه می کشیم که عمرمان گذشت و طعم زندگی را نچشیدیم. عطر ریحان نشسته لای انگشتانمان از مشام‌مان می‌پرد. یادمان می رود همین لباسی که پوشیده ایم، همانی است که پشت ویترین مغازه چشممان را گرفته بود و مدت ها برای خریدن آن لحظه شماری می کردیم. به مقایسه می افتیم؛ فرزند، پدر، مادر و همسرمان  که بماند! خودمان را هم مدام مقایسه می کنیم با دیگرانِ در آن عکس های شاد مجازی. ناخوشیم از اینکه پس کِی ما مثل آدم های آن عکس ها شاد و سرخوش می شویم؟ چرا لبخند به خانه آن ها می رود و روی لب هایشان می نشیند اما راه خانه ما را گم کرده است؟ عطر و طعم زندگی چرا سری به ما نمی زند؟ کجای راه را اشتباه رفته ایم؟

پر از پرسش و گاه حتی پر از حس ناکامی می شویم. دلمان یک شادی حقیقی می خواهد. مشام ما باید دوباره با عطر نان و پنیر و سبزی پر شود دل ما باید با دیدن پرواز یک بچه گنجشک غنج برود. گل های سجاده مادر باید مرهم زخم های روح ما باشد. هیچ کس به اندازه خود ما با ما بی رودربایستی و ندار نیست. خودمان که خوب می دانیم پول، خانه، لباس، ماشین، طلا و... شاید متاسفانه شأن اجتماعی این روزهای بسیاری جوامع شده اما هنوز آنقدرکافی و کامل نیست که بتواند خوشبختی بیاورد. رفاه و آسایش می آورد یقیناً اما «آرامش» نه لزوماً! حقیقتی است آدم ندار و نیازمند دردمند هم است اما نمی توان گفت آرامش هم ندارد. همین که شب ها سرش به بالشت نرسیده پلکش سنگین می شود و هفت پادشاه را در خواب می بیند. همین که می بیند دخترش کنار سفره خلوت و کم مایه ی خانه به شکلک هایی که برادرش در می آورد قهقهه می زند یعنی آرامش.

 

دارایی های  من نمی سوزد

حقیقت را باید اما کامل تر هم دید. هستند خانواده هایی که تنگی معیشت، روز و روزگار برایشان نگذاشته. مثل پیرمرد کوره نشینی که یادش نمی آمد آخرین بار کِی خندیده اما وقتی قرار شد، دارایی هایش را برایم بشمرد گفت: «همه نداشته هایم دارایی هایم هستند. می دانی چرا؟ تمام روز فکرم را مشغول می کنند و کاسه چه کنم چه کنم دستم می دهند، درست! اما همین که چیز زیادی برای از دست دادن ندارم. همین که حس می کنم وقتی می خواهم نماز بخوانم فکرم پیش کلید کمد پولهایم نمی ماند و شب به شب آیت الکرسی می خوانم برای امن و امان بودن جهان و زندگی تمام مومنان راضی ام. من شب ها برای در امان بودن پولها و طلاهایمان 4قل و آیت الکرسی نمی خوانم. گنج من همین دعای آخر شبی برای دیگران است. فردا اگر سیل بیاید، زلزله بیاید گنج من زیر آوار نمی ماند، در آتش سوزی نمی سوزد چون اساساٌ سوختنی نیست. می دانی درد کی امان آدم را می برد؟ وقتی فکر کنی همه چیز تمام شده و چون دنیا نداری، آخرت هم نداری. گاهی دردِ شرمندگی پیش زن و بچه و تنگدستی خنده را از لبم برده حسابی امام باورش شاید برایت سخت باشد من میان همه نداری و همّ و غم هایمان آرامم دخترجان!»

 

چشمانم دنبال سکه گم شده نیست

پیرمردی که کوره نشین های «محمودآباد ری»، «عمو رحمان» صدایش می زدند قصه هم گفت: «پادشاهی خدمتکاری داشت که همیشه پرانرژی و امید بود. به وزیرش گفت حاضرم تمام سلطنتم را به او بدهم تا چند روز مثل او مزه زندگی را بفهمم. وزیر خندید و گفت: «نیاز به کل دارایی تان نیست. شما 99 سکه طلا به صورت ناشناس به او هدیه دهید. پادشاه سکه ها را به وزیر داد و او گذاشت در کیسه ای و روی آن نوشت این صد سکه هدیه است برای تو خانواده ات. از فردای آن روز دیگر کسی پیشکار شاه را شاد و خندان ندید. مدام مثل مادر طفل گم کرده مسیر اطراف خانه را سرک می کشید. پیشکار یادش رفته بود که 99 سکه دارد و چشمانش دنبال آن یک سکه بود که اصلاً از اول هم توی کیسه نبود! حالا فهمیدی من چرا آرامم دخترجان؟ سرم دنبال آن یک سکه و امثال آن سرک نمی کشد.»

 

خودمان را نباید محکوم به غم نکنیم

حرف حساب عمو رحمان و نگاه حکمت بین بعضی ها امثال او شاید می خواهد به ما این را بگوید که ما باید برگردیم خودمان را از جایی که جا گذاشته ایم، برداریم.

 

به قول بانوی مشاور خانواده خانم حسن پور که می گوید: «دیدی به نامه ها پیوست می زنند که پیوست به فلان و بهمان مورد؟ ما هم باید یادمان بماند مال و اموال، داشته هایمان پیوست ماست ما اگر نباشیم این ها هم بی معنی می شود. ما نباشیم مال و اموالمان سهم دیگران می شود. مالکیت به همین راحتی واگذار می شود. پس مال و اموال می تواند در ایجاد شادی موثر باشد اما شاکله شادی جدا از آن است و اگر به دارایی هایمان گره بخورد عوارض مختلفی خواهد داشت. برای مثال اگر یادمان برود از کجا به کجا رسیده ایم، خودمان را جا می گذاریم و یک آدم جدیدی می شویم که با نوکیسه گی حتی به اعتبار و جایگاه قلبی و قبلی خودش بین مردم هم رحم نمی کند. انگار می خواهد هرچه تصویر از دوره دستفروشی، کارمند ساده بودن، یک مغازه دار معمولی بودن از او وجود دارد را از بین ببرد؛ آدم چرا باید از خودش عارش بیاید؟! خیلی بد است که یادش برود همان فلانی دیروز بودن و سخت تلاش کردن و زحمت کشیدن او را همین بهمانی نامدار امروز کرده است. اعتبار را پاک نمی کنند، قاب می کنند. مثالی دیگر؛ اگر روزی ورشکسته شویم و اموالمان را از دست بدهیم اما آنقدری برایمان مانده باشد که بتوانیم به زندگی ادامه دهیم، حقِ لبخند زدن نداریم یا محکوم به غم هستیم چون تاجر، مدیر، معلم، کارآفرین و... دیروزی نیستیم؟»

 

لطفاً تا اطلاع ثانوی غمگینم نکنید!

این بانوی مشاور جملات راهنما و کاربردی دیگری هم دارد: «آدم خودش نباید پیوست مال و اموالش باشد. خوشبختی حقیقی را در مجازی خیرات نمی کنند. دلت می خواهد شاد باشی، شاکر باش. دنیا برای آدم ناشکر خسیس است. همین که داری را ببین، استفاده کن و شکرش را بگو. ورق زدن آلبوم عکس های شاد مجازی دیگران هیچ کس را خوشبخت نکرده چه بسا بدتر! «خوشا بحالش» گفتن، «آه» کشیدن و «حسرت» خوردنی را به دلش انداخته که ترجمه اش می شود این: من نمی توانم شاد باشم چون اینهایی که این اقواممان دارد را ندارم. معلوم است که باید شاد باشند، می خواهد با آن خانه باغ بزرگی که خریده اند و مثل قصر است شاد هم نباشد؟ آنها مانده با بارِ میوه درختان امسال باغشان چه کند؟

 

آن وقت من اینجا مثل یک آدم الکی شاد باید از چیدن چند برگ ریحان که به با هزار زحمت توی گلدان بالکن خانه قوطی کبریتی و آپارتمانی ام سبز کرده ام، شاد و سرخوش شوم، هی...! همین مقایسه ها و پیوست هاست که لمس و معنای شادی را در زندگی ما نسبی و معلول علل و عوامل می کند و به مرور از بین می برد. شادی در زندگی این دسته افراد به مرور این طور معنی می شود که من شادم تا زمانی که دوست و آشنایی عکس بهتر و شادتری نگذارد! معنایی به همین دردناکی به همین تلخی.»

 

ما بالاخره روزی دلتنگ بر می گردیم

در تعریف ایده آل، خانواده برای ما شاید مفهومی نزدیک به معنای واژه زندگی کامل و موفق در کنار عزیزانمان را داشته باشد. اگر اعضای این نخستین پایگاه اجتماعی یعنی هر فرد در جامعه به مفهوم صحیح درک از زندگی «در کنار یکدیگر»، «با یگدیگر» و «برای یکدیگر» رسیده باشند، آن وقت است که خانواده به معنای واقعی خانواده می شود. نقشه راه خانواده در جامعه اسلامی نقشه راه یک نهاد اجتماعی نیست بلکه نقشه راه سلوک فردی و جمعی هم است.

 

آداب، سفارش ها، دستورات و رهنمودهایی را پیش روی خود دارد که اگر فرد به آن درست عمل کند، طعم «ارزشمندی» و «صفای با هم بودن» را می چشد. سیره ی ارائه شده برای یک خانواده مسلمان، راه از بیراه، چاله و چاه، مسیر درست از سراب به خوبی مشخص شده است. در دین مبین اسلام خانواده «میزان» و «اسوه»؛ خانواده نبی مکرم اسلام(ص) و امام علی(ع) معرفی شده است تا مومنان به کم راضی نشوند. حالا اما چه می شود که ما گاهی راه را گم می کنیم؟ در فضای موّاج فضای مجازی و اُپ های مختلف از جمله اینستاگرام درگیر می شویم و پس از مدتی یادمان می آید دلمان برای همان زندگی قبلی مان که به لایک و کامنت گره نخورده بود، عمیقاً تنگ شده است. ما بعد از مدتی سرگردانی به دنبال نمایش خوشبختی خودمان، تماشای خوشبختی به نمایش گذاشته دیگران و مقایسه آن دو با هم خسته و دلتنگ می شویم.

 

دلتنگ در خانه ای زیبا در «ونیز»

ما دلمان تنگ می شود برای خودمان برای همان چیزی که بودیم اما گاه خیلی دیر می شود، فرصت های زیادی را متاسفانه گاهی حتی همدیگر را از دست داده ایم. با این حال هیچ وقت برای شروع دوباره یا برگشتن از بیراهه آنقدر دیر نشده که نتوان برگشت. به قول عمو رحمان: «آدم آمده زندگی کند نه زندگی اش را جار بزند و زندگی بقیه را بجورد و بکاود. مومن سرش به زندگی خودش  گرم است اما زندگی را برای بقیه هم آسان تر می کند نه سخت.» شاید خواندن این جمع بندی خارج از حوصله نباشد که خانواده های حقیقی، مجازی نفس نمی کشند. عکس های تبلیغاتی نمی گیرند. حالشان با همان یک عکس تار یادگاری که یکی از اعضای خانواده موقع عکس گرفتن دستش لرزیده و عکسشان خراب شده هم خوش باشد چون خاطره اصیلی از یک لحظه ی زندگی شان است نه اینکه ژست الکی گرفته و نقش بازی کرده باشند.

 

خانواده یعنی زندگی در لحظه حتی چشیدن غم ها و دردهایش با همین پوست و استخوان. نه اینکه با چشم های حیران و دل های سرگردان حال خوش را لابه لای زندگی دیگران کاویدن و تمنا کردن.

 

ما وسط جاده ای در دانمارک، کنار دریاچه ای در انگلستان یا در بالکن خانه زیبایمان در ونیز با شنیدن صدای اذان، نوای خوش نقاره های حرم امام رضا یا خوردن لقمه نان و پنیر و سبزی ناگهان بین همه داشته هایمان غریب می شویم. ما مال جای دیگری و جور دیگری هستیم؛ دلمان برای خودمان تنگ می شود، نمی شود؟!

/انتهای پیام


ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
کد امنیتی:
* نظر:
اجتماعی